-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 18:09
می خواهم هم برایت بنویسم که چه طوری فهمیدم تو رو دارم.... فردای عید فطر برای کاری به نزدیکی بیمارستان دی رفتم...چند دفعه بالا و پایئن رفتم و همش از جلوی بیمارستان دی رد میشدم...!!گفتم حالا برم یک سونوگرافی کنم..!!خدا رو چه دیدی!!!وقت گرفتم و ۲۰هزار تومان نا قابل هم دادم...!!خانم منشی گفت معطلی دارد....یک ساعت و نیم...
-
عزیزکم...
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 14:43
دلبندم.... کم کم داری خیلی بزرگ میشی ها!! آنقدر گاهی اوقات شیطنتهایت برایم زیباست که دلم میخواهد فریاد بزنم....همیشه دلم می خواست لگد زدن کودک را در شکم مادر ببینم ولی هر کس از اطرافیانم که باردار می شد نمی توانستم ببینم...ولی انگار این خواست خدا بود که من اولین بار لگد های تو را احساس کنم و همه وجودم غرق در شادی و...
-
اولین بهار....
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 23:14
کودکم.... این اولین بهاری است که تو را دارم ...اولین بهار زندگی ات را از دریچه چشمان ببین.... بهار فصل شکفتن هاست فصل رویشها....فصل تازه شدنها ....توی این فصل دل هر کسی شاد میشه -منهای خوب و بدش- و با بهار بهاری می شه دیگه چه برسه به دل کوچک و پاک تو عزیزم..... عزیز دلم.... کم کم دارم بیش از پیش وجودت را احساس می کنم...
-
سلام
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 00:42
به نام خدای خالق تو... زندگی رسم غریبی است....درد و آرامش سختی و راحتی سیاه و سفید و همه تضادهای دنیا در زندگی جمعند... می خواهم برای تو بنویسم گلکم.... می خواهم از دنیایی که هنوز به آن پا نگذاشتی بنویسم... زمانی به تنها چیزی که فکر میکنی رشد کردن است و بزرگ شدن...مثل الان تو...می دانم که دلت می خواهد هر چه سریعتر...