اولین بهار....

کودکم....
این اولین بهاری است که تو را دارم ...اولین بهار زندگی ات را از دریچه چشمان ببین....
بهار فصل شکفتن هاست فصل رویشها....فصل تازه شدنها ....توی این فصل دل هر کسی شاد میشه -منهای خوب و بدش- و با بهار بهاری می شه دیگه چه برسه به دل کوچک و پاک تو عزیزم.....

عزیز دلم....
کم کم دارم بیش از پیش وجودت را احساس می کنم و چقدر این حس زیباست...تازه می فهمم که فداکاری مادرانه یعنی چه..!! گاهی با شب نشینی هایی که تو به من تحمیل میکنی و گاهی با دردهای زودگذر....!!
ولی باور کن همه اینها زیباست...نمی دانم خدا چگونه من را تا این اندازه دگرگون کرده که از همه اینها لذنت می برم اما لذت می برم!!
.
یا مقلب القلوب و الابصار...یا مدبر لیل والنهار..
یا محول الحول و الاحوال....حول حالنا الا احسن الحال...
عزیز دلم ...

اولین سال نوی زندگی ات مبارک ...
در آخر بدان که من و بابا بی اندازه منتظرت هستیم....پس زودتر بزرگ شو...!!

سلام

به نام خدای خالق تو...
زندگی رسم غریبی است....درد و آرامش سختی و راحتی سیاه و سفید و همه تضادهای دنیا در زندگی جمعند...
می خواهم برای تو بنویسم گلکم....
می خواهم از دنیایی که هنوز به آن پا نگذاشتی بنویسم...
زمانی به تنها چیزی که فکر میکنی رشد کردن است و بزرگ شدن...مثل الان تو...می دانم که دلت می خواهد هر چه سریعتر بزرگتر بشوی نه این که فکر کنی به دنیا آمدی دیگر آرزویی نداری نه ..تو تازه به دنیای آرزوها پا گذاشتی...دنیایی پر از آرزوها و رسیدنها و نرسیدنها....تازه دلت می خواهد بزرگ شوی ....
وقتی میرسد که آنقدر رشد کردی که به مدرسه میروی و دستان کوچکت با نوشتن آشنا می شود ....بعد تازه اول یادگیری است و تو کلی بزرگ شدی وپا به دنیای تازه ای گذاشتی ولی باز هم اول راه هستی....دبستان راهنمایی دبیرستان دانشگاه......
عزیر کوچکم ....
روزگاری می رسد که پا به دنیای عاشقی می گذاری...وای که چه دنیای زیبایی است....عشق به کسی که همه زندگی تو می شود...نمیدانی چه زیباست....دنیا با او برای تو همه چیز است و همه چیز بی او بریا تو هیچ....آنوقت به حس تازه ای می رسی ...عاشق بودن فداکاری از خود گذشتگی.....
آن وقت تو کسی را داری که به او تکیه کنی و این یک نعمت بزرگ است....آن وقت می فهمی لحظه ای در آغوشش ارامیدن به تمام زندگی ات می ارزد...
نمیدانم از حس مادری چه بگویم....تو که تا دیروز به او تکیه میکردی حالا تکیه گاه موجود کوچکی شدی که حتی اگر بد بخوابی ممکن است آسیب ببیند...اکر غذا نخوری گرسنه می ماند اگر عصبانی بشوی واکنش نشان می دهد و ناآرام میشود...آن وقت تو گاهی عاشقش میشوی و گاهی می ترسی و چه جایگاه امنی بهتر از آغوش او....آغوش او که بدانی هنوز می توانی به سینه ستبرش تکیه کنی و دل از آشوب بشویی....آه عزیزکم هر چه بگویم کم گفتم....
ولی می خواهم یک بار دیگر بگویم..
به این دنیا خوش آمدی....