دلبندم....
کم کم داری خیلی بزرگ میشی ها!! آنقدر گاهی اوقات شیطنتهایت برایم زیباست که دلم میخواهد فریاد بزنم....همیشه دلم می خواست لگد زدن کودک را در شکم مادر ببینم ولی هر کس از اطرافیانم که باردار می شد نمی توانستم ببینم...ولی انگار این خواست خدا بود که من اولین بار لگد های تو را احساس کنم و همه وجودم غرق در شادی و هیجان شود....نمی دانی چقدر خوشحالم که تو آنقدر بزرگ شده ای که می توانی تکان بخوری....
حقیقتا حس جالبی است حس مادری...حسی که به زبان نمی آید....
پدرت از دیدن لگدهایت کمی سورپرایز شده !!!برای هر دویمان خیلی جالب است ...دیگر کم کم از انتظار خسته شده ایم...نمی دانم این چند وقت را چه طور باید تحمل کنیم تا روی ماهت راببینیم...
دلم می خواست در این هوای خوب بهاری تو هم در آغوشم بودی ....
بی اندازه منتظر ت هستیم...
سلام. به فروشگاه اینترنتی کتاب و CD آدینه بوک با تحویل رایگان هم سر بزنید.
سلام دوست عزیز خیلی عالی امیدوارم موفق باشی خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنی و با هم تبادل لینک کنیم
salam eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye
سلام.
سال نو مبارک!
برای شما،همسر گرامیتون و اون مسافر کوچولوی در راه، آرزوی بهروزی و سلامت دارم.
با احترام
سلام به رفیق بی وفای قدیمی... با اینکه یه خورده دیر شده... ولی سال نو مبارک... امیدوارم که سال خوبی رو کنار خانواده گرم و شادتون داشته باشید... موفق باشی... یا حق. کویر
سلام رفیق... ها؟... چیه؟... خیلی عجله داری؟... صبر کن بیاد... وقتی ونگ ونگ های شبانش خواب و بیداریتو یکی کرد ببینم بازم این حرفارو میزنی... والا با من که کاری کرد همه حرفامو پس گرفتم... پشیمون شدم شدید... خدا کنه واسه تو اینطور نباشه... موفق باشی و خوش... یا حق. کویر
سلام رفیق قدیمی... کجائی رفیق... نه حرفی نه کلامی؟!!!... منتظرتم... موفق باشی... یا حق. کویر